نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

هستی من.نفس

دومین سفر جیگر مامان *سفر یزد و بندرعباس*

عشق مامان سلام امشب 22 دیماه 92 قرار بود بابایی برا کاری بره یزد و قرار شد من و خاله ساحل و عمو حمید هم باهاش بریم و برا همین از خونه وسایل برا تو راهمون برداشتیم و راه افتادیم. نزدیکیای ساعت 2 نصف شب بود که تو جاده دیدیم داره برف میاد و هوا هم داره سردتر میشه برا همین تورو پوشوندم که سرما نخوری و بدتر نشی             همین که میرفتیم یهو دیدیم جاده لغزنده است و ماشین دست عمو حمید بود و اونم هل کرده بود یه لحظه نزدیک بود اتفاقی برامون بیفته اما خدارو شکر حواسش بود. خیلی از ماشین ها چپ کرده بودند و خیلی تصادف تو جاده دیدیم خدا به همه راننده های ماشن بزرگا سلامتی بده حفظشون کنه ت...
30 دی 1392

پنج ماهگیت*واکسن چهار ماهگی*

سلام دختر گلم امروز صبح 2 دیماه 92 دوتایی  با هم رفتیم مرکز بهداشت که واکسن چهار ماهگیت رو بزنیم. خیلی شلوغ بود چند تا از بچه های که کمی از شما بزرگ تر بودند همش می خواستن با شما بازی کنند آخه فکر می کردن عروسکی. بعضی ها شون هم می اومدن و کریرتو تکون می دادن شما هم با تعجب نگاهشون می کردی و بهشون میخدندیدی و باهاشون حرف میزدی. خلاصه که اوضاعی بود من همش مراقب بودم که دستشون رو به سر و صورتت نزنن. تا اینکه بلاخره نوبتمون شد و رفتیم داخل هر سوالی مشکلی که داشتم از خانوم دکتر پرسیدم و ایشون هم خوب پاسخ دادند بعد خواستند که واکسنتونو بزنند دوربینمو درآوردم و آماده ات کردم و گذاشتمت رو تخت       &nb...
2 دی 1392

اولین شب یلدای نفس خانوم

سلام عسل من دختر نازم امسال اولین شب یلدایی بود که کنارمون بودی. امسال زیباترین و بهترین شب یلدای عمرم بود با وجود تو بهترینم قربونت برممممم. با بابایی تصمیم داشتیم یه مهمونی بگیریم اما چون شما دختر قشنگم شبا مامان بابارو اذیت میکنی و مهمونا هم اذیت میشدند دیگه موند برا سال دیگه. مث سالهای قبل مامانم اینا برامون کلی وسایل برا شب یلدا برامون فرستاده بودند و برا همین یه سفره خوشگل چیدیم و شب مامان بزرگ و عمو اومدند خونه مون و دور هم بودیم و خیلی هم بهمون خوش گذشت. فقط شب زدی زیر گریه و نمیشد آرومت کرد مث شبای دیگه پوشکتو عوض کردم بازت گذاشتم تا کمی بازی کنی برات آهنگ گذاشتم قطره دل دردتو دادم گرمت کردم راه رفتم همه کاری کردم تا ...
1 دی 1392
1